خلوت‌تر، خونه

ساخت وبلاگ

میگه میترسم! و بخاطر اینه که خودمو دست کم گرفتم و توسط جامعه سرکوب شدم... درست میگه!

-

امروز آخرین روز از کلاس‌های پساقبولی اجرا بود. در اصل یکی دیگه هم مونده که زد و بند کردم با استادش و قرار شد نرم و همون روز فقط یع یادآوری کنم بهش که حضورمو بزنه. هرچند قیافش یجوری مشکوکه ولی خب اگه میخواست این کارو نکنه حرفشو نمیزد دیگه. این قول و قرارا برمیگرده به اول هفته و امروز اتفاقا استاده رو دیدم محدد و جالب بود که یجوری سلام علیک کردیم انگار نیم ساعت قبلش همو دیدیم. یادم نمیاد سلامی رد و بدل شده باشه... نه چرا، سلام کردم من! این استاده، رییس این دانشگاهی بود که امروز رفته بودم. انقد از این دانشگاهه خوشم اومده که حد نداره! آب و هوا... موقعیت جغرافیایی، ساختمان نو ساز، همه چی شبیه تفرجگاه های پادشاها میمونه :) میخوام پولامو جمع کنم برم این دانشگاه آزاده درس بخونم! به هر روی...

امروز یه آزمونم داشتیم. شما حساب کن یه آزمون اساسی میدی قشنگ. بعد که قبول شدی اجبارا باید بری یسری کلاس و اساتیدش هم اونقد جدی میگیرن که خندت میگیره اصلا! طرف آزمون تستی گرفته بود با نمره منفی! مهندسسس! این چه وضشه؟ خجالت بکش! ما این درس تو رو امتحان دادیم یه بار، به من عمرانی چه که جزییات تاسیسات برقی چیه؟ توقع چی داری؟ خلاصه که فقط فکر اینو نکرده بود که سوالاش لو بره و بدبخت فقط یه نمونه سوال طرح کرده بود! بچه زرنگ! خلاصه یه امتحانی بود هلو!

بعد اومدیم سر کلاس، اون یکی استاده گفت آره روز بعد امتحان پروژه‌تون رو تحویل بدین! مررد حسابی پروژه چیه؟ دو روز ما رو علاف کردین این همه راه اومدیم بعد پروژه؟ الان ینی چی واقعا؟ خلاصه که یجور جدی گرفتن این اساتید که نگم براتون اصن!

البته خیلی وضعیت کاریمون هم واقعا فاجعه است. همین استاده حساب کرد مثلا یه چیزی حدود 2 درصد کل هزینه ساختمان رو میدن به مجری ساختمان. خب میدونین اولا عدد بزرگیه، مثلا شما حساب کن یه مهندس مجری واسه یه ساختمون پنج طبقه معمولی میگیره یچیزی در حدود پونصد تومن اینا. بعد مالیات و بیمه و یسری چیزای دیگه هم باید ازش کم کرد که شاید بشه نصف این عدد ولی در قبالش علاوه بر مسئولیتش، در مقایسه با قیمت زمین و قیمت نهایی خونه و اون چیزی که قراره فروش بره و اینجور چیزا میشه تقریبا زیر دو درصد. مسئولیتی که همراهشه بعد از مرگ هم هست. استاده میگفت ببینین در نهایت وقتی یه کاری انجام میدین ببینین که دارین برای بچتون به ارث میذاریدش. پنجاه سال عد اگه یه اتفاقی تو خونه بیوفته و حتی شما هممرده باشین، بچتون جای شما باید بره دادگاه و دفاع کنه و خب نهایتا هم دیه‌ای چیزی باید پرداخت کنه. یه ظلم عجیب غریبیه. بچه‌ها همش با پزشکا مقایسه میکنن شرایطمونو و اینکه چقدر بدبختیم ما. حتی از خودی و همکار هم میخوریم، چه برسه به غریبه...

-

بگذریم...

امروز خلاصه تقریبا از شر این موضوع خلاص شدم رفت. باقیش یسری چیزای چرت و پرته که همینجوری انجام میدم میره. میمونه چنتا امتحان که اونا هم ردیف میکنیم میره... کار نداره که :) اینو نمیدونم کی میگه ولی یکی هست میگه بابا کار نداره که...

-

فردا درسامو میرسونم بهپایان فولاد و نفس راحت دیگه‌ای میکشم.

کارگاه دوباره جنایی شده. بعد از چاقوکشی پارسال که منجر به بستری شدن و زندانی شدن دوتا از نیروها شد، دیشب گویا حمله به قصد کشت داشتیم، متهم فراریست و مضروب در کما بسر میبرد. اطلاعات دقیق ندارم فعلا، چون خاله‌زنک اتاق منم و فرهاد بلد نیست آمار در بیاره. فردا میرم تا تهشو در میارم...

ماشینم خیلی خرابه باید درست بشه

علیرضا هم طرح تدریسو افتاده یه روستای دور افتاده، حتی یه سوپری هم نداره اونجا. بعد هفت تا معلم و اینا میخوان! خیلی عجیبه. اعداد به هم نمیخورن اصلا!

دارم روز به روز به لحظه وداع گفتن با شرکت و آغاز کار شخصی در زمینه ساحتمان نزدیکتر میشم. استرس زا، گنگ و نامعلومه. ولی خب شرایطش لااقل بلحاظ تایمی بهتره. محاسباتو بگیرم تمومه دیگه...

دیگه خوابم میاد نمیتونم چیزی اضافه‌ کنم. برم ظرفامو بشورم که نفهمن چیزی خوردم...

نا معلوم...
ما را در سایت نا معلوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : broozmarregihayam7 بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 14:22