خونه

ساخت وبلاگ

قبل اینکه پستای دیگه رو بخونم یا نظراتو ببینم، اول میام پستمو میذارم که حواسم پرت نشه!

*

خونه ام، ولی مرخصی نگرفتم! پیام دادم که نمیام و حالم خوب نیست. حالم خوب نبود.

پارسال همین موقع‌ها بود که کرونا گرفتم و یه هفته هم بیمارستان بستری شدم یکی از فانتزیام بیمارستان بستری شدن بود و واقعا اونقدری هم که از بیرون بنظر میومد سخت نبود. بد نیود در کل :) اون روز آخری که تو خونه بودم خیلی روز عجیبی بود. حالم گرفته بود عجیب و غریب. یه بخش از ذهنم فکرمیکرد قراره بمیرم :) چون آسم و اینا هم داشتم. یه بخش بزرگترش درگیر این بود که کسی نگیره ازم... کسی مریض نشه تو خونه. بقیه بگیرن چی؟؟ و خب یه بخش عمده‌ایش هم درگیر خود درد و مرض بود. تو اوج بیحالی نمیتونستم بخوابم. تو خواب همش ذهنم درگیر بودف درگیر چی؛ این:

انگار دوتا بدن کاملا مستقل از هم داشتم و رو یکیش اختیاری نداشتم. هی زور میزدم دست و پای بدن دوممو بیارم زیر پتو، دستمو بذارم روی شکمم، پاهامو جمع کنم. نمیشد ولی. پاهام زیر پتو بود ولی همزمان انگار دوتاشون بیرون پتو بودن! هی میخواستم پتو رو بکشم روی خودم ولی باز از اون طرف انگار از پشت سرم از پتو افتاده بودم بیرون. یه وضعیت خیلی خراب و لجنی‌ای بود. قشنگ  شب تا صبح درگیر همچین چیز بیخود مسخره‌ای بودم و زمان کند میگذشت. با اینکه میدونستم درگیر یه توهم چرت و پرت شدم ولی این دونستنه هیچ کمکی بهم نمیکرد که بتونم خودمو کنترل کنم. که خب بالاخره رفتم بیمارستان و فلان و فلان و فلان... گذشت

دیروز انقدر سر کار حالم بد شد از سردرد و بدن درد و دلدرد شدید که دیگه زنگ زدم اومدن دنبالم رفتیم دکتر. بعد که برگشتیم خونه رفتم بخوابم و باز دچار یه همچین وضع مسخره‌ای شدم! چند وقتیه روزی چند بار شطرنج بازی میکنم بصورت آنلاین. دیروز موقع خواب همش فکرم درگیر حرکات مختلف شطرنج بود. انگار مثلا چهاتا معده مختلف توی بدنم بود و هی داشتم اینا رو با دست حرکت میدادم یجوری که حریف نتونه مهره هامو ... معده ها مو بزنه! خیلی احمقانست ولی خب شرایط سختی بود واقعا و حال خوبی نداشتم و نمیتوستم درست فکر کنم دیگه...

اون وقتایی که مثلا یکی توهم داره و هذیون میگه هم حتما این مدلیه دیگه. فقط شاید اون بعد گذروندن این شرایط یادش نیاد منطق ذهنیش کدوم وری شده و مخش چیکار داشته میکرده ولی من تو این دو مورد قشنگ یادمه دیگه... خلاصه که الان بهترم بنظرم، ولی خب بخاطر همین قضیه خونه ام. بدم نشد، رفتم کارت ملی‌م رم هم گرفتم بعد چند سال انتظار. بعد سوالی که پیش میاد اینه که الان این تاریخ انقضا داره روش نوشته تا 1408! این یعنی چی الان؟ چرا باید هر چند سال پول بدم کارت ملیم رو عوض کنم؟ دزدی شماره 1! بعدم آدمای عوضیشما تو چاپ و چخش همینا موندین چند ساله مردمو علاف و اسیر کردین. باز این انقضا یعنی چی دیگه؟ همینجوری این شکنجه ادامه داره؟ مملکت نیست که!

*

فرهاد دیروز پرسید بالاخره تصمیمت چی شد؟ میخوای چیکار کنی ما جدی گفتیما!

درباره چی میپرسید؟ چن روز پیش بهم گفته بود برای کارگاه جدیدشون یه نفر نیروز فنی میخوان و بهم پیشنهاد داد برم اونجا با حقوق و مزایای بالاتر. همین الان نسبت به پارسال حقوق من 2 برابر شده و خیلی راضیم البته اگه بدن ولی عددی که برای اونجا گفت باز اندازه یه حقوق دیگه هم میاد روش. یعنی امسال من سه برابر پارسال میتونم بگیرم. عیبش اینه که از خونه و خانواده دورم. فوایدش هم که زیاده دیگه، وقت آزاد... بدون آقا بالاسر. خیلی خوبه در کل. پولم که زودتر میتونم جمع کنم! ولی... ولی باید بپذیرم که زندگیم همینه که هست. بپذیرم که تو همین کار باید بمونم تا ابد و وضعیت قرار نیست تغییر بکنه. میتونم تو همین زمینه رشد بکنم، خیلی هم زیاد! ولی نه اینکه زندگی ای داشته باشم که آرزوشو دارم. بپذیرم همینی که هستو! و خب گفتم اوکیه دیگه، بزن بریم! خلاصه یه تغییر جدی بزرگ پیش رو دارم، خیر باشه ایشالا.

حرف دیگه‌ای ندارم با اینکه حس میکنم... آها...

حس میکنم اینکه جدیدا شعر نمیتونم بنویسم ارتباط مستقیقی داشته با اینکه زیاد آهنگ گوش میدم. این زیاد آهنگ گوش دادنه و در معرض انواع و اقسام شعرها در وزنها و گونه های مختلف قرار گرفتن باعث میشه نتونم شعر بنویسم. لااقل برای من که یه مقدار زیادی از نوشتنم بصورت ناخودآگاه شکل میگیره، باعث میشه در همون ناخودآگاه ذهنم قاطی پاتی بکنم انگار! حالا این حس منه، نمیدونم...

امروز یه مصاحبه دیدم با هوشنگ ابتهاج درباره اون شعر در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند... یه تیکش میگفت مدتهاست شعری داره در ادامه ی این در من شکل میگیره که ... فلان و فلان با توجه به ارادت قلبی که به هوشنگ نا معلوم...

ما را در سایت نا معلوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : broozmarregihayam7 بازدید : 73 تاريخ : سه شنبه 31 خرداد 1401 ساعت: 16:35