نا معلوم

متن مرتبط با «شاید» در سایت نا معلوم نوشته شده است

کارگاه... مبعثه امروز، شاید زودتر بریم خونه

  • چند روز دیگه مامان میخواد بره کربلا، تنهایی. یعنی با عمو و زن عمو، ولی خب بدون ما یعنی تنها دیگه... نمیدونم. یجور حس نگرانی دارم. استرس. بخاطر اینکه نیستم که مراقبش باشم. و کس دیگه‌ای که موظف به این باشه نیست باهاش. دلشوره دارم. حس ناامنی میکنم. نمیدونم... هنوز خیلی به واقعیت داشتن این قضیه و چیزای دیگه‌ای که پیش میاره فکر نکردم و اونم بخاطر فرار از مشکلاتیه که نمیدونم چجوری باید حل بشن. اینکه داداش داره میره دانشگاه و اون مدت آبجی تنها توی خونه است و احتمالا بابا. یعنی اگه طبق معمول بخواد خونه باشه، هیچ وقت نیست. فقط شام و خواب! شاید منت سر بچه‌هاش بذاره ناهارم بیاد. اونوقت آبجی چی میخواد بخوره وقتی از مدرسه میاد خونه؟ وقتی تنهاست چیکار قراره بکنه، وقتی کسی پیشش نیست که حواسش بهش باشه. اگه چیزی نیاز داشت... اگه کاری داشت... در هر صورت این اتفاقیه که هر دوشون بهش نیاز دارن. ولی... دلشوره دارم. از فکر کردن بهش میترسم. سعی میکنم بهش بی‌توجه باشم تا وقتی که پیش بیاد و بخوره تو صورتم. اون موقع شاید... نه، شاید نه؛ حتما دردش کمتره. فکر کردن به مشکلات، دردشونو بیشتر میکنه. دیدن دستی که داره میاد بخوره تو گوشِت خیلی دردش بیشتره از یه چک ناگهانی. حالا... - یسری وبلاگا که پستای این مدلی میذارن دیدم، اول هر پاراگراف مثلاً یه +ای @ ای #ای چیزی میذارن. اونم یه مدلشه حالا. منم یه خط تیره فاصله میندازم. فرقی نداره که. حالا اون شاید جم و جورتر و سریعتر بشه! بگذریم - فک کنم حدود ساعت 2 بود که نوشتن این پستو شروع کردم. خیلی هم فکر دارم که چی بنویسم و چجوری بنویسم. اگه بتونم البته... امروز تا این لحظه دوتا کار کردم. فیلم the best offer 2013 رو دیدم و کتاب تهوع رو تموم کردم. دیروز یه شعر نوشتم , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها